خستم. از خودم. از بیهوده بودن تلاشهام. از گزیده شدن چندباره از یک سوراخ. از درس نگرفتن از اشتباههام. آدم تجربه اندوختن نیستم. آدم تجربه کردن و تکرار کردن همون تجربههام. به امید اینکه شاید یک بار جواب دو دوتا٬ سه بشه.
آخرین رابطم با قبلیهاش فرق چندانی نداشت. مثل قدیم دوستانی که ترکشون کردم. بعضیهاشون انقدر بزرگوار که هر چقدر هم ترکشون کنم٬ باز هر وقت که دلم خواست میتونم برگردم. دوستانی که هم قدمهای شبانه این روزهامند. روزهایی که شاید بزودی به پایان برسند.
ولی چیزی که توی این رابطه بیشتر نارحتم کرد٬ دوستانی بود که به نوعی به طور مستقیم به خاطر رابطم از دست دادم. دوستانی که رنجیدند. دوستانی که رنجاندمشون.
تمام تلاشم برگرداندن این دوستیهاست. دوستیهایی که بیشتر از قبل باید تلاش بکنم برای برگرداندنشون. و نتیجهاش هم هیچ وقت مثل قبل نخواهد شد. حسرت دوستیهایی که همیشه به جا خواهد ماند…
این آخرین پست من در این وبلاگ بود. گرچه باز مینویسم٬ ولی نه اینجا.
پ.ن. متن از نظر خواندن مشکل است. کلماتی که بخشی از آنها کتابی نوشته شد و بخش دیگریشان محاورهای. شاید به دلیل آشفتگی ذهنی باشد که دارم. نمیدانم…
خداحافظ