منتشرشده: جون 2, 2012 در Uncategorized

خستم. از خودم. از بیهوده بودن تلاش‌هام. از گزیده شدن چندباره از یک سوراخ. از درس نگرفتن از اشتباه‌هام. آدم تجربه اندوختن نیستم. آدم تجربه کردن و تکرار کردن همون تجربه‌هام. به امید اینکه شاید یک بار جواب دو دوتا٬ سه بشه.
آخرین رابطم با قبلی‌هاش فرق چندانی نداشت. مثل قدیم دوستانی که ترکشون کردم. بعضی‌هاشون انقدر بزرگوار که هر چقدر هم ترکشون کنم٬ باز هر وقت که دلم خواست می‌تونم برگردم. دوستانی که هم قدم‌های شبانه این روزهامند. روزهایی که شاید بزودی به پایان برسند.
ولی چیزی که توی این رابطه بیشتر نارحتم کرد٬ دوستانی بود که به نوعی به طور مستقیم به خاطر رابطم از دست دادم. دوستانی که رنجیدند. دوستانی که رنجاندمشون.
تمام تلاشم برگرداندن این دوستی‌هاست. دوستی‌هایی که بیشتر از قبل باید تلاش بکنم برای برگرداندنشون. و نتیجه‌اش هم هیچ وقت مثل قبل نخواهد شد. حسرت‌ دوستی‌هایی که همیشه به جا خواهد ماند…

این آخرین پست من در این وبلاگ بود. گرچه باز می‌نویسم٬ ولی نه اینجا.
پ.ن. متن از نظر خواندن مشکل است. کلماتی که بخشی از آنها کتابی نوشته شد و بخش دیگریشان محاوره‌ای. شاید به دلیل آشفتگی ذهنی باشد که دارم. نمی‌دانم…

خداحافظ

۲

منتشرشده: ژانویه 10, 2012 در Uncategorized

الان دقیقا دو سال ۷۳۰ روز از بودن ما با هم می‌گذره

دو سال از گره خوردن ما با همدیگه٬ دو سال از یکی بودن احساس‌هامون…

توی این ۷۳۰ روز٬ خیلی روزهای خوب داشتیم٬ و خیلی روزهای تلخ. روزهایی که زندگیمون خیلی شور بوده و روزهایی که خیلی شیرین.

۷۳۰ روز خاطره. می‌دونی یعنی چی؟ معلومه که می‌دونی. خاطراتی که بعضی‌هاش هنوز قند توی دلم آب می‌کنه و بعضی… . قصدم این نیست که خاطراتمون رو مرور کنم (که برای این کار باید ۷۳۰ روز بشینم بنویسم.) قصدم حتی این نیست که یادآوری کنم که خوب بودن این خاطرات یا بد. نه٬ قصدم تنها اینه که بگم من یک آدمه ۷۳۰ روزم.

نازنینم٬

تو با اومدت توی زندگیم٬ با حضورت٬ به من زندگی بخشیدی. به من هدف دادی. من جز آدمی ۲ ساله بیش نیستم. و این دو سال زندگی رو مدیون توأم.

دوستت دارم

عذرخواهی

منتشرشده: ژانویه 6, 2012 در Uncategorized

می‌دونم الان که آشتی کردیم٬ دوست داری بهت اس‌ام‌اس بزنم بازم٬ بگم معذرت می‌خوام.
راستش می‌خواستم این کارو نکنم٬ بذارم ناراحت که شدی بگم بیای اینجا رو بخونی (چقدر بدجنس:>) ولی دلم نیومد. الان بهت اس‌ام‌اس می‌زنم که بیای بخونی اینجا رو:دی
به خاطر رفتارهای بچه‌گانه‌ای که دارم٬ معذرت می‌خوام.
خوب کودک درون من هنوز خیلی فعاله
پ.ن. دوست دارم

سرخوشی

منتشرشده: ژانویه 3, 2012 در Uncategorized

الان ساعت از دو گذشته و من دارم اینجا می‌نویسم. خیلی وقت بود که روزهامون به این پر انرژی‌ای نشده بود. شاید چون خیلی وقت بود که توی یک روز این همه مدت پیش هم نبودیم.
امروز به من خیلی خوش گذشت. اینکه جمع خوبی بود. و مخصوصا اینکه تو بودی. و می‌گفتی که دوستم داری. اینکه انگار با تو تنها بودم، و هیچ مس اینو نمی‌تونست بفهمه.
برام گل خریدی. یک گل رز قررررمز بزرگ که من محو قرمزیش شدم. که من فقط تو فیلما و عکسا دیده بودم همچین گلی رو. درسته یکم گله گرما دید و باز شد:( ولی همون کاری که صادق گفتو کردم. جون گرفت، یکم باز شد که گذاشتمش خشک بشه:>
نازنینم*، تو بهترین چیزی هستی که من به دست آوردم.
دوستت دارم:*

*می‌دونم این نازنینم رو کلی روی ذوق کردی

زیاد خوب نیستم.
استرسم زیاد شده. برای خیلی چیزها. گاهی عصبی می‌شم. تو هم. گاهی بد اخلاق می‌شم. کم چیزی می‌خونم. کم می‌نویسم.
تنها چیزی که دارم تویی. وقتی باهام خوبی انرژی می‌گیرم. می‌تونم هنوز زنده باشم. وقتی نیستی٬ بگذریم…
من همیشه چند تا عذر خواهی بهت بدهکارم. هر چقدر هم کارای قبلیم رو جبران کنم٬ باز به عذرخواهی‌هام اضافه می‌شه.
من همیشه بهت مدیونم. فکر نکن نمی‌دونم فداکاری‌هات رو. فکر نکن ارزش ندارن برام. هر لحظه بهت مدیونم.
ببخش اگه کم می‌نویسم. اگه با این که روزای خوبی رو کنارت دارم٬ ولی باز دستم به نوشتن نمی‌ره. می‌دونم که درکم می‌کنی٬ می‌دونم.

نمی‌دونم باید این که دوستم داری رو بهترین چیزی بدونم که توی این دنیا دارم یا این که دارمت. تصور نبودن هر کدومشون برام غیر ممکنه…

دوست دارم. می‌دونم که می‌دونی و می‌دونی که می‌دونم دوسم داری…

 

*پینوشت: عنوان از آهنگ ساعت – فقط یه کمی چای واسه من بریز

پاسداری شده:

منتشرشده: اکتبر 28, 2011 در Uncategorized

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

Charming

منتشرشده: اکتبر 9, 2011 در Uncategorized

نمی‌توانم نگاهت کنم
زیرا اگر نگاهت کنم، از تو خوشم خواهد آمد
و از کار اخراج خواهم شد

پ.ن: این رو دیشب خواب دیدم. البته شعر اصلی از این خیلی بیشتر بود. ولی قطعش رو فقط تونستم بنویسم

عذر خواهی

منتشرشده: سپتامبر 26, 2011 در Uncategorized

اذیتت می‌کنم، می‌دونم.
کم تحمل شدم، می‌دونم
گاهی بهونه گیر شدم، می‌دونم
نه تنها تو که خیلی از اطرافینم رو می‌رنجونم، می‌دونم
گوشه گیر شدم، می‌دونم
خیلی بد شدم
ولی از تو ممنونم که بزرگی، تحمل می‌کنی
امیدوارم جبران کنم…
معذرت می‌خوام برای کارام
دوست دارم:*

عکس

منتشرشده: سپتامبر 17, 2011 در Uncategorized

بیشتر از دو ساعته هی دارم عکستو نگاه می‌کنم. سخته واسش نظر ندادن..
هنوزم صبر نمی‌شم از دیدنش.
نظر ندادم چون قرار بود نفهمن آشتی کردیم. ولی خوب کسایی که اینجا رو می‌خونم دیگه فهمیدن:دی
نتونستم باید بابتدیشب ازت تشکر کنم. به نظر می‌رسید بهت خوش گذشته باشه، امیدوارم که همینطور بوده باشه
پ.ن. دلم برات تنگ شده:*

زندگی

منتشرشده: سپتامبر 8, 2011 در Uncategorized

توی زندگی همیشه اتفاقاتی می‌افته که انتظارشون رو شاید نداشته باشی، ولی بعد می‌فهمی که این دقیقا همون اتفاقی بوده که دلت می‌خواسته بی‌افته. مثل آشنایی من و تو.
من تو رو خیلی اتفاقی پیدا کردم. شایدم بشه گفت تو من رو اتفاقی پیدا کردی. چون تو بودی که با کنجکاوی حاضر خودت اومدی تو پروفایل من و کامنت گذاشتی در مورد تعداد داریوش‌هایی که گوش دادم. تو برای خودت خیلی ساده اومدی. ولی برای من توفان به پا کردی. توفانی که دامن خودت رو هم از آخر گرفت و ما دو تا شدیم برای هم.
خیلی پرت شدم. می‌خواستم بگم آشنایی من و تو چیزی نبود که هیچ کس انتظارش رو داشته باشه، ولی بعد فهمیدم دقیقا همون امضاش من از زندگیه.
یا امروز که هیچ فکر نمی‌کردم از بهترین روزهای زندگیم باشه، ولی ظرف چند دقیقه همه چی عوض شد و یکی از بهترین روزهای زندگی من شکل گرفت. دلیلش هم فقط خود تو بودی که پا جلو گذاشتی:*

دیر وقته، باید بخوابم دیگه.
پ.ن. دوست دارم:*******