سرخوشی

منتشرشده: ژانویه 3, 2012 در Uncategorized

الان ساعت از دو گذشته و من دارم اینجا می‌نویسم. خیلی وقت بود که روزهامون به این پر انرژی‌ای نشده بود. شاید چون خیلی وقت بود که توی یک روز این همه مدت پیش هم نبودیم.
امروز به من خیلی خوش گذشت. اینکه جمع خوبی بود. و مخصوصا اینکه تو بودی. و می‌گفتی که دوستم داری. اینکه انگار با تو تنها بودم، و هیچ مس اینو نمی‌تونست بفهمه.
برام گل خریدی. یک گل رز قررررمز بزرگ که من محو قرمزیش شدم. که من فقط تو فیلما و عکسا دیده بودم همچین گلی رو. درسته یکم گله گرما دید و باز شد:( ولی همون کاری که صادق گفتو کردم. جون گرفت، یکم باز شد که گذاشتمش خشک بشه:>
نازنینم*، تو بهترین چیزی هستی که من به دست آوردم.
دوستت دارم:*

*می‌دونم این نازنینم رو کلی روی ذوق کردی

بیان دیدگاه